با زخمها که به تن داریم؛ همگی دغدغه وطن داریم
پائیز دلگیر و سردی است. هیچکس گمان نمیکرد که انتهای تابستان امسال به غوغای فصل خزانی دردناک گره بخورد. همه منتظر زیباییهای این فصل رنگارنگ بودند ولی امسال این فصل زرد نیست. قرمز است و رنگ خون. (اصغر عبدلی)
پائیز؛ قد «جان های» گرفته برگ نریخته است!
پدربزرگ موج رادیو را میچرخاند، قدش خمیده و حتی گوشهای نمیشنود؛ ولی طبق عادت قدیمی باید رادیواش در کنارش باشد. هی میچرخاند و میچرخاند و صدای «ویژ ویژ» در خانه می پیچد. به او می گویم: پدرجان کجا را می خواهی بگیری؟ می گوید: هر کجا غیر از اینجا که به من راست بگوید! بلاخره روی موجی می ایستد و نفس عمیقی می کشد و می گوید: همین است خودش است...(اصغر عبدلی)